شعري از سعدي

علمي آموزشي تفريحي

شعري از سعدي

۲۴۷ بازديد

مشنو اي دوست كه غير از تو مرا ياري هست
يا شب و روز بجز فكر توام كاري هست

به كمند سر زلفت نه من افتادم و بس
كه به هر حلقه موييت گرفتاري هست

گر بگويم كه مرا با تو سر و كاري نيست
در و ديوار گواهي بدهد كاري هست

هر كه عيبم كند از عشق و ملامت گويد
تا نديدست تو را بر منش انكاري هست

صبر بر جور رقيبت چه كنم گر نكنم
همه دانند كه در صحبت گل خاري هست

نه من خام طمع عشق تو مي‌ورزم و بس
كه چو من سوخته در خيل تو بسياري هست 

باد خاكي ز مقام تو بياورد و ببرد
آب هر طيب كه در كلبه عطاري هست

من چه در پاي تو ريزم كه پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت كه مقداري هست

من از اين دلق مرقع به درآيم روزي
تا همه خلق بدانند كه زناري هست

همه را هست همين داغ محبت كه مراست
كه نه مستم من و در دور تو هشياري هست 

عشق سعدي نه حديثيست كه پنهان ماند
داستانيست كه بر هر سر بازاري هست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد